• برخورد نامشخص و غیر حتمی به آینده، آنچه را که در دنیای امروز ما، بیش از هر چیز دیگری کارایی خود را از دست داده است، توضیح می دهد. در چارچوب این تفکر، فرایند، از جوهر و خمیر مایه سبقت می گیرد؛ وقتی برنامه منسجمی برای آینده نداشته باشیم، تنها به استفاده از قواعد خشک و رسمی برای تشکیل سبدی از گزینه های گوناگون و غالبا نامرتبط پیش رو اکتفا می کنیم و این درست وضعیت امروز آمریکا است. در دوره دبیرستان، ما را سخت با فعالیت های خارج از برنامه سرگرم می کنند، و در سال های آخر، دانش آموزان بلند پرواز را درگیر رقابتی سهمگین می کنند تا با احساس قادر مطلق بودن، راهی دانشگاه شوند. این دانش جویان همه کاره، پس از ورود به دانشگاه هم چندین سال زحمت می کشند تا رزومه ای درخشان و به اصطلاح پر محتوا، برای آینده ای مبهم و نامعلوم برای خودشان دست و پا کنند؛ بعد هم هر چه باداباد و هر چه پیش آید خوش آید.

  • از سوی دیگر، نگاه مشخص و حتمی به آینده، نوعی اعتقاد راسخ را به هر آنچه که شدنی است در انسان تقویت میکند. شخصی که این رویکرد را دنبال می کند، به جای رضایت به معمولی بودن یا همه کاره بودن، بهترین گزینه را مشخص کرده و با همت و تلاش بی وقفه، همان گزینه را پیگیرانه دنبال و اجرا می کند. با این نگاه و این نحوه فعالیت، شخص به جای اینکه با کار طاقت فرسا خود را با جمع بیامیزد، می کوشد که در یک حوزه مشخص و اساسی بدرخشد و در یک زمینه صاحب انحصار شود. جوان های امروز ما این کار را نمی کنند؛ چرا که اطافیان آنها مدتها است ایمان خود را به جهان مشخص و حتمی از دست داده اند. کسانی که فقط در یک حوزه ی مشخص می درخشند، به دانشگاه استنفورد راه نمی یابند، مگر آنکه آن یک چیز، با یک توپ چرمی ارتباط داشته باشد.